مسئله تهران چیست؟ چرا با وجود اینکه بهنظر میرسد مدتهاست همه میدانند مشکل چیست و حتی بعضا راهحل چیست وضعیت تهران دستکم در دریافت افکار عمومی- اگر نخواهیم بگويیم در واقعیت - بهتر که نمیشود هیچ، بدتر و بحرانیتر هم میشود.
مطالعاتی که در فاصله سالهای 88 تا 92 در تهران انجام شده، نشان میدهند که مسائلی همچون ترافیک، حمل و نقل عمومی، تراکم جمعیت، امنیت، شکاف طبقاتی، آلودگی هوا و محیطزیست در نظر مردم مسائلی هستند که زندگی در تهران را سخت کرده است و باید به آنها پرداخته شود. برای کسی که حتی یک روز هم مهمان تهران بوده باشد هم این مسائل دور از چشم نیستند.
از سوی دیگر بهنظر میرسد، مه و خورشید و فلک در کارند و هر روز دستورالعمل و پروژه و قول و قراری اعلام میشود و بودجههایی اختصاص پیدا میکند تا این مشکلات را حل کنند. مدیریت شهری حدود هفتادهزار نیروی کار و هفده هزار میلیارد تومان بودجه در اختیار دارد و تقریبا در همه حوزههای شهری نفوذ، قدرت اجرایی و نفوذ قانونی دارد. شهرهای بزرگ دیگر دنیا تقریبا همین مشکلات را پشت سر گذاشتهاند یا با آن دست به گریبانند و برخی ابتکارات خوبی برای حل کردن مشکلاتشان داشتهاند، آن الگوها هم در دسترس است.
علاوه بر این حجم زیادی پژوهش، ترجمه و تالیف، گردهمایی و سمینار و میزگرد در حوزه شهری با همکاری بخش عمدهای از دانشگاهیان و پژوهشگران مستقل انجام شده؛ بهطوریکه با اطمینان میتوان ادعا کرد موضوعی نیست که از زیر چتر این پژوهشها بیرون باشد. بنابراین بسیار سادهلوحانه است که فکر کنیم در دوران مدیریت قبلی شهری کسی نمیدانست در تهران چه مشکلاتی وجود دارد؛ چون همه این دادهها که حتی تا امروز مبنای تصمیمگیری است در دوره مدیریت شهری قبلی گردآوری یا تولید شده است.
اما نکته اینجاست که هرچه بیشتر و عمیقتر به تصویری که این پژوهشها از تهران میسازند نگاه کنیم بیشتر متوجه میشویم که تا چه اندازه تصمیمات، اقدامات و پروژهایی که در تهران انجام شده به این تصویر بیربط یا حتی با آن متناقض بوده- و البته هنوز هم نسبت درستی ندارد. بهطور مثال دو نمونه از سادهترین مشکلاتی که شهروندان تهرانی از سال 87 به آنها اشاره کردهاند «کمبود پارکینگ» و «جمعآوری نامناسب زباله» بوده است. مشکلاتی که در طول 10 سال و در سال 97 نهتنها حل نشده بلکه امروز تبدیل به یکی از بحرانهای زیستی- اجتماعی تهران شده است. حالا نگاهی به تهران بکنید و حجم سرمایهگذاری در این دو زمینه را با مثلا هزینه ساخت بزرگراه یا دیگر پروژههای عمرانی، مثل ساخت یک منطقه جدید مسکونی شهری مقایسه کنید. با پولی که برای این پروژهها صرف شده آیا امکان حل این مشکلات نبوده است؟
وقتی پا به میدان مسائل اجتماعی میگذاریم این وضع بدتر هم میشود. مطالعات اجتماعی از سال 90 نشاندهنده کمشدن سرمایه اجتماعی، اعتماد اجتماعی، ارتباط متقابل گروههای مختلف اجتماعی، اهمیت داشتن فقر، شکاف طبقاتی و آسیبهای اجتماعی برای مردم است، تا این حد که در پیمایش شهریور 96 زنان در پاسخ به این سوال که اولین اقدامشان در صورت شهردار شدن چیست گفته بودند: «رسیدگی به مناطق فقیرنشین». حالا دوباره نگاهي به تهران و حجم سرمایهگذاریها در مناطق فرادست و شمال شهری و به نسبت سرمایهگذاریها در مناطق جنوبی و حاشیهای شهر بکنید. به عنوان مثال به جای ساخت بزرگراه و صدور مجوز و فروش تراکم برای انواع مالها در مناطق برخوردار شهری، بر روی پروژههای شهرهوشمند مرتبط با کسب وکارهای نوآورانه که خیری عمومی برای شهر و شهروندان دربر دارد سرمایهگذاری کرد.
کافی است به عنوان یک شهروند عادی یا حتی توریست نگاهی به پولهایی که در تهران خرج شده است بکنیم: پروژههای چندین و چند میلیارد ریالی از سر و روی شهر میریزند، اما دریغ از اینکه در این سالها بحرانهای گریبانگیر تهران را دستکم در دید شهروندانش بهتر کرده باشد. امروز نزدیک به 60 درصد مردم تهران به ترک کردن شهر فکر میکنند این یعنی تهرانیها حتی چشمانداز بهتر شدن شرایط در آینده را هم ندارند. (پیمایش شهریور 1396)
در این نوشته خیلی کوتاه میخواهم ادعا کنم که مشکلات تهران را بودجه بیشتر برای شهرداری اگر بدتر نکند بهتر نخواهد کرد
اول: مردم آن مردمی هستند که من میگویم؛ یک نسخه واحد برای همه
در سالهای متناوبی پروژههای شهری در تهران ذینفعان نامشخصی داشته است. از افتتاح پروژه نواب تا پل صدر، از باغموزه دفاع مقدس تا دریاچه چیتگر مسئولان وقت جلوی دوربین آمدند و از مردمی حرف زدند که معلوم نبود کدام مردم هستند و این پروژهها چطور به رفاه و بهبود حال آنها کمک میکند. وقتی میگوییم مردم یا شهروندان تهرانی، منظور کدام مردم یا کدام شهروندان تهرانی هستند؟ آنها که زیر خط انقلاب زندگی میکنند یا ساکنان مناطق شمالی؟ مهاجران تازه به شهر وارد شده یا ساکنان قدیمی تهران؟ زنان یا مردان؟ کودکان یا بزرگسالان؟ آنها که پروژهها در محل زندگیشان اجرا شده یا دیگران؟ بهکار بردن کلمه «مردم» بدون در نظر داشتن این طبقهبندیها درست مانند این است که هرگز نامی از مردم نبریم و کار خودمان را بکنیم و وقتی مردم را با همه تنوع در تواناییها و انتظارات یک بسته بیشکل کاملا یکسان ببینیم مگر پروژههای اجرایی و پولهایی که صرف آن میشود برحسب تصادف مشکلی را حل کنند که ظاهرا نکردهاند. بسیاری از این هزینهها در جایی انجام شده که نه ذینفعان را راضی کرده نه مشکلی از شهر حل کرده است.
دوم: سندروم «همه مشکلات را با هم حل کنیم» عود میکند
تهران مسئله کم ندارد. در همه حوزههای عملکردی از کالبد تا اقتصاد و اجتماع. این مشکلات در هم پیچیده شده و دیگر راهحلهای یکجانبه و یکسونگر کار نمیکند اما منابع محدودی دارد.
تجربه نشان میدهد میل و علاقه در همه مدیران شهری برای حل کردن هم زمان همه مشکلات با هم هست، رویکردی که تخصیص بهینه منابع را بر اساس اولویتها و وظایف اصلی نادیده میگیرد. پول بیشتر، نشانهها و عوارض جانبی این سندروم را بدتر خواهد کرد. چون حل کردن همه مشکلات با هم ممکن نیست، این موضوع در بهترین حالت تبدیل به چند پروژه نیمهکاره و سردستی میشود یا در بدترین حالت تبدیل به پروژههای چندمیلیاردی بیحاصل. هرچه بودجه بیشتر باشد این سندروم هم جدیتر عمل خواهد کرد. مدیریت شهری باید بیشتر به موضوعاتی فکر کند که «نباید» در آن مداخله کند.
سوم: پول بیشتر سازمان شهرداری را فربهتر خواهد کرد
تجربه نشان داده است تنها راه حل سازمانهای دولتی (و البته نهادهای عمومی غیردولتی) برای حل کردن مشکلات درست کردن نهادها و سازمانهای بیشتر و استخدام نیروی انسانی بیشتر و صدور سند و راهبرد و آییننامه و شیوهنامه است. نیروهایی که شاید شایستگیهای بسیار بالایی هم در زمان ورود به سازمان داشته باشند، اما در پیچ و خم بروکراسی یک سازمان فربه و ناکارآمد حل میشوند. از آن بدتر این سازمانها و ادارات جدید در بستر کنونی سیاسی و اداری هرکدام منبع دعوای رانت و امتیاز یا در حالت بهتر موازیکاری با نهادهای دیگری است که در همان زمینه قصد دارند مشکلات را یکشبه حل کنند. مثلا میشود اداره سلامت معاونت اجتماعی- فرهنگی شهرداری تهران که برای خودش وظایف و مداخلاتی در حد وزارت بهداشت متصور است و برایش بودجه هم نیاز دارد.
چهارم: همکاریهای مدنی و مشارکتهای اجتماعی کمتر خواهد شد
میل سازمانهایی همچون مدیریت شهری به تصدیگری پایانناپذیر است. همکاری آنها با سازمانهای غیردولتی پراکنده، سازماننیافته و حتی در برخی موارد قیممآبانه است. استفاده از مشارکتهای مردمی قاعدتا زیر چتر هزاران مطالعهای که در دل معاونتهای مختلف شهرداری انجام شده است کار دشواری نیست، اما بهنظر میرسد تا زمانیکه بودجه و منابع انسانی بیپایان وجود داشته باشد، انتخاب مدیران، دخالت کردن مستقیم در همه ارکان زندگی شهری با ابزار بودجه و نیروی انسانی و ساختار بروکراتیک است. البته متوجه هستم که این یکی از دلایل نپذیرفتن مشارکت واقعی شهروندان است، اما دلیل مهمی است که وضع فعلی را تداوم میبخشد. مدیریت شهری باید بپذیرد که اول: لازم است به حرف مردم گوش کند، آنها شهروندان شهر هستند و نیازها و اولویتهای خود را تشخیص میدهند. دوم: شهرداری در همه امور اجتماعی نباید و نمیتواند متخصص همه امور شهری باشد، اما میتواند تسهیلگر سازمانهای غیردولتی، بخش خصوصی و مشارکتهای مردمی در شهر باشد.
پنجم: مشارکت فعال مدیریت شهری در شکوفایی اقتصاد شهر از این هم کمتر خواهد شد
شیوه مدیریت شهر تهران در سالهای گذشته چنان بوده که ما از پدری سنتی در خانوادهها سراغ داریم. از روشهای مورد تایید خودش پول درمیآورد و آن را به شکل دلخواه خود اداره میکند. بودجه بیشتر برای شهرداری یعنی پر کردن جیب این پدر همهکاره. اقتصاد شهر تهران در سالهای اخیر دغدغه مدیریت شهری تهران نبوده است. سازوکارهای تسهیل کسب و کار به جریان نیفتاده، از فضای کسب و کار تا نرمافزار جذب سرمایه و استفاده از ظرفیتهای شهری مثل تهران برای رونق اقتصادی. درواقع ایده ساختن بودجه فقط از فروش شهر در قالب تراکم و قرض گرفتن از بانکها تامین شده است، نه رونق اقتصادی شهر و مشارکت در آن، در قالب یک درآمد پایدار و زاینده. به نظر نمیرسد تغییری در این رویه دستکم در کوتاهمدت اتفاق بیفتد، در سال های اخیر شاهد آن بودیم که درآمدهای شهرداری از محل منابع ناپایدار افزایش یافته، اما شهرداری اقدام به ایجاد هزینههای پایدار برای خود کرده است، ادامه این روند منجر به متلاشی شدن سیستم در بلندمدت خواهد شد.
تهران هم مانند کلانشهرهای دیگر دنیا درگیر مسائل و مشکلاتی است همزمان که ظرفیتها و قابلیتهایی دارد. مدیریت شهری تهران تا امروز بر مدار مشارکت شهروندان نچرخیده، خدمات بسیاری ارائه کرده به قیمتی گزاف و نه حتی مقبول شهروندان. تور خدمات خود را در شهر پهن کرده است بدون آنکه به حوزه اهداف و ماموریتهای تخصصی خودش پایبند باشد، در جلب مشارکت سازمانهای مسئول دولتی و غیردولتی ناتوان بوده و هزینه آن را با فروختن شهر و بزرگ کردن بدنه انسانی و ساختاری خود فراهم کرده است. مسئلهای که خود بلای جان شده است و نتیجهای نداشته جز تراشیدن هزینههای پایدار بر اساس درآمدهای ناپايدار. مسلم است که کاستن از بودجه هر سازمانی در فضای سیاسی و اداری ایران تنشزا و نگرانکننده است هم برای بدنه و هم برای مدیریت آن سازمان. تغییر دادن مسیر حرکت یک سازمان به بزرگی و سنگینی شهرداری تهران نیز کاری است بسیار دشوار اما ناگزیر. شهر را باید شهروندان اداره کنند، مشارکت شهروندان در همه تصمیمسازیها نهتنها مشارکت و سرمایه اجتماعی را بالا میبرد که روند سرمایهگذاریهای خرد محلی را افزایش میدهد، هر پولی تهران را نجات نمیدهد همان طور که تا امروز نداده است.
جامعهشناس
*این مطلب در صفحه ۷ روزنامه اعتماد مورخه ۵آذر۱۳۹۷ منتشر شده است